* وبلاگ نی نی های حاجی ** وبلاگ نی نی های حاجی *، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

☺ نی نی های حاجی ☺

رفتن به مشهد

قراره من و بابایی امروز ساعت ٣ برای اولین بار زهرا ناز نازی رو به مشهد ببریم. من که خیلی خوشحالم، دلم می خواست زودتر از این زهرا رو به مشهد ببرم. خدا رو شکر امام رضا(ع) بعد از ٢ سال ما رو طلبیدند؛ بی نهایت خوشحالم و برای دیدن صحن و سرای امام رضا لحظه شماری می کنم. می گند مشهد خیلی سرده ؛ یادم باشه لباس گرم برای دختر گلم بر دارم، که سرما نخوره. ساعت ٢:٥٠ هواپیما پرواز می کنه و ان شاالله ساعت ٦:١٠ در مشهد فرود می آییم.  ان شاالله که به سلامتی بریم و برگردیم. دوستان، آشنایان، مادر، پدر، دو خواهر و برادرم؛ خوبی، بدی حلال کنید.    تا جمعه شب خداحافظ ...
26 بهمن 1390

بعد از 3 روز تعطیلی

صبح که از پنجره به منظره بیرون نگاه کردم دوباره با آسمانی دود آلود روبه رو شدم، کاش همیشه تعطیل بود تا تهران و این نی نی هامون می تونستند نفس بکشند. آخه از 5شنبه هر روز که از پنجره بیرون رو نگاه می کردم یه آسمون آبی می دیدم با کلی ابر و کوه های رو به رو که پر از برف بود منظره زیبایی بود گاه و بی گاه با زهرا منظره روبرو رو می دیدیم و کیف می کردیم ولی هنوز یک روز نگذشته که آسمون تهرون دوباره پر از دود شده و دیگه خبری از کوه و ابر و آسمون آبی نیست. حیف.... تهران شهر زیبایی است با آب و هوای خوب ولی این شلوغی و ترافیک آن رو به یه شهر کثیف و دود آلود تبدیل کرده. دیگه هوای شهر با دود و سرب حاصل از ماشین ها برای نفس کشیدن نی نی هامون سمی...
24 بهمن 1390

من مانده ام تنهای تنها......

  امروز جمعه است و روز تولد پیامبر (ص) و امام جعفر صادق (ع)، اما من و زهرا تو خونه نشسته ایم و حسابی حوصلمون سر رفته زهرا که وقت و بی وقت می ره می چسبه به در و به زبون خودش حرف می زنه مشخصه که بیشتر از من حوصلش سر رفته. مامان جون و دایی و خاله ها همه رفتند شهرستان و ما فقط تهران ماندیم. دیشب عروسی پسر خاله ی بابای زهرا (مجید) بود امشب هم عروسی دختر عمه من(عظیمه) بود فردا ظهر هم سالگرد نه نه جان (مادر بزرگ مادری من). البته همه این مراسم ها شهرستانه و تهران مثل همیشه هیچ خبری نیست جز دود و ترافیک و شلوغی.   ...
22 بهمن 1390

خدا رو شکر

خدارو شکر ریحانه از دیروز حالش بهتر شده و حسین کوچولو هم امروز ظهر از بیمارستان مرخص شده. ان شاالله دیگه هیچ وقت پاش به بیمارستان نرسه مگر به عنوان دکتر اونجا مامانشون   خیلی اذیت شد از یک طرف دلش پیش ریحانه   تو خونه بود و از طرف دیگه تو بیمارستان نگران حسین . الحمدلله به خیر گذشت، ایشالله واسه هیچ کس مریضی پیش نیاد. باز هم خدا رو شکر.... ...
22 بهمن 1390

کلاس نقاشی دایی علی

عزیزای دایی سلام امیدوارم که همیشه خنده روی لباتون باشه! کوچولوهای عزیزم! خدا رو شکر می کنم که امروز هم در خدمتتون هستم. دخترا و پسرای  گلم! امروز می خوام بهتون آموزش نقاشی بدم! نقاشی با گواش! می دونم که این آموزش برای شما کمی زوده ولی با توجه به هوش بالای شما!!! خیلی مناسبه که از همین کودکی با مسائل فرهنگی آشنا شوید. تمام مراحل نقاشی رو براتون بصورت تصویری آماده کردم! تا خیلی راحتتر با این نوع نقاشی آشنا شوید. عزیزای دایی باید دقت کنید که رنگهای نقاشی غیر خوراکی هستند! با شمام دخترم! چرا لباس داداشت رو رنگ  می کنی؟ مگه دفتر نقاشی نداری؟! آفرین! بچه های توی خونه! باید دقت داشت...
17 بهمن 1390

آغاز دهه فجر

بچه های عزیز   تبریک: امروز، 12 بهمن از بهترین روزهای خاطره انگیز ماست. ما، مامان و باباها از خدای مهربون ممنونیم   چون امروز امام خمینی اومد به ایران و با اومدنش آرامش را آورد تا ما بزرگترها بتونیم با خیال راحت شما رو بزرگ کنیم . خاله مریم     ...
16 بهمن 1390

هفته ای که گذشت...

سلام امروز شنبه است و درست یک هفته است که به خاطر رفتن به شهرستان نتونستم مطلب جدیدی بزارم. البته همه مون رفته بودیم یعنی خاله مریم و هاجر و بچه های گلشون، مامان جون و دایی علی هم اومده بودند. همه اقوام رو از نزدیک دیدیم و یه صله ارحام درست و حسابی کردیم.   و اما ... فاطمه مثل داداشش حالا 3 تا دندون درآورده با این تفاوت که از فاطمه دائمی و از محمد حسین شیری.   حسین کوچولو که ماشا الله روز به روز بزرگتر می شه اما مامانش در موردش ناراحته، آخه تو پی پی کردن یه کم مشکل داره.   ریحانه هم یه چند روزه که مریضه و اسهال، استفراغ می کنه و به گفته ی مامانش چیزی نمی ...
14 بهمن 1390

خدایا

سلام امروز فهمیدم که حسین و خواهرش ریحانه بیمار هستند. حسین هنوز 40 روزش هم نشده ولی الان بیمارستان بستریه. این طور که مامان می گه ریحانه اسهال استفراغ داره و حسین هم استفراغ می کنه. دعا کنیم هر چه زودتر خوب بشند، برای همه ی مریض ها دعا کنیم. خدایا ....   ...
13 بهمن 1390